حکایت آموزنده‌ی پادشاه و گروهِ ۹۹

حکایت آموزنده‌ی پادشاه و گروهِ ۹۹

پادشاهی دید که خدمتکاری بسیار شاد است،از او علت شاد بودنش را پرسید خدمتکار گفت:

قربان، همسر و فرزندی دارم و غذایی برای خوردن و لباسی برای پوشیدن و بدین سبب من راضی و شادم، پادشاه موضوع را به وزیر گفت،

وزیر هم گفت:قربان چون او عضو گروه ۹۹ نیست بدان جهت شاد است

پادشاه پرسید گروه ۹۹ دیگر چیست؟

وزیر گفت:قربانک یک کیسه برنج را با ۹۹ سکه طلا جلو خانه وی قرار دهید و چنین هم شدک خدمتکار وقتی به خانه برگشت با دیدن کیسه و سکه ها بسیار شاد شد و شروع به شمردن کرد، ۹۹ سکه؟

و بارها شمرد و تعجب کرد که چرا ۱۰۰ تا نیست،همه جا را زیر و رو کرد ولی اثری از یک سکه نبود،

او ناراحت شد و تصمیم گرفت از فردا بیشتر کار کند تا یک سکه طلای دیگر پس انداز کند، او از صبح تا شب سخت کار میکرد و دیگر خوشحال نبود

وزیر هم که با پادشاه او را زیر نظر داشت گفت:

قربان او اکنون عضو گروه ۹۹ است و اعضای این گرو کسانیند که زیاد دارند اما شاد و راضی نیستند،خوشبختی یعنی تجربه از دیروز،استفاده از امروز،امید به فردا اما آن‌ها با سه جمله دیگر زندگی را تباه میکنند:

حسرت دیروز، اتلاف امروز، ترس از فردا

حکایت آموزنده‌ی پادشاه و گروهِ ۹۹

از طریق آدرس های زیر تجربیات خود را با ما در میان بگذارید:

آدرس ایستاگرام و تلگرام سایت خودشناسی :

کانال های دانش معنوی و خودشناسی:

کانال های خودشناسی و متافیزیک :

  

اگر مطلب را می پسندید لطفا آنرا به اشتراک بگذارید.

دیدگاهی بنویسید

0